دسته بندی : <-PostCategory->
نویسنده : hamed
ايوان مدائن يا آينه عبرت
يكى از بناهاى نمونه و بسيار پر شكوه ايران قديم ، ((ايوان مدائن )) است ، كه امروز خرابه آن نزديك بغداد قرار دارد و از قلمرو حكومت ايرانيان خارج شده است .
اين ايوان و تالار عظيم و بى نظير، نمايانگر عظمت تمدن شهر مدائن پايتخت ايران قديم مى باشد، كه بر اثر استحكام و استوارى ساختمان آن ، تاكنون در وسط خرابه هاى شهر مدائن باقى مانده و قرنها در برابر باد و باران و عوامل ويرانى ، همچنان ايستادگى كرده است .
به عقيده جمعى از مورخين اين بناى عظيم را شاپور دوم (نهمين پادشاه ساسانى ) در حدود قرن چهارم ميلادى ساخته است و مدت بيست و اندى سال ، ساختن آن طول كشيده است .(60)
ولى بنابر معروف ، در زمان شاهان ساسانى ، به عظمت و آبادى شهر تيسفون (مدائن ) افزوده گشت ، به طورى كه يكى از شهرهاى بزرگ جهان گرديد، خسرو اول انوشيروان (61) در اين شهر كاخى بزرگ ساخت ، اين كاخ ((كاخ سفيد)) نام داشت ، ايوان مدائن يا طاق كسرى خرابه همان كاخ بزرگ است ، اما ايوان شاپور ايوان ديگرى بوده كه منصور عباسى آن را خراب كرده است .
سبك ساختمان پر شكوه اين ايوان ، از نظر معمارى و مهندسى به قدرى جالب و چشمگير است كه با آن همه قدمت و عدم توجه در نگاه دارى آن ، هنوز با تالارهاى مهم فعلى جهان از نظر استحكام برابرى مى كند.(62)
نماى خارجى اين كاخ را با آجر ساخته بودند ولى ستونها و كنگره هاى آن پوشيده از ورقهاى مس بود كه به طلا و نقره اندود شده بود.
در داخل كاخ تخت سلطنتى ساسانى قرار داشت ، در بالاى تخت تاج شاهى آويخته شده بود.
فرش اين بارگاه قالى بزرگى بود كه بيش از 350 متر طول داشت و قالى بافان ايرانى ، آن را از ابريشم و گلابتون و تارهاى طلا و نقره بافته بودند، اين قالى را مورخان ، ((بهارستان كسرى )) ناميده اند.
پس از 700 سال كه تيسفون ، پايتخت ايران بود، اين شهر در زمان خلافت عمر به دست عربها افتاد، در اين زمان آن قالى نفيس پاره پاره شد، از آن پس مقدمات ويرانى شهر تيسفون و ايوان كسرى شروع شد و امروز، جز خرابه طاق كسرى اثرى از آن شهر بزرگ و تاريخى بجاى نمانده است .
مطابق تحقيقات دانشمندان و مورخان ، ديوارهاى ايوان و كتيبه هاى آن با ظريف ترين نقاشى ها مزين بوده و مقدار طلاى خالصى را كه براى طلاكارى اين ايوان در آنزمان به كار برده اند، اگر با پول امروز حساب كنيم از چند ميليون تومان تجاوز مى كند، نقاشى هائى كه در داخل ايوان ترسيم گرديده است ، صورت انوشيروان همراه سپاه ايران است كه به شهر انطاكيه يورش برده و آنجا را از دست سپاه روم گرفته و پرچم ايران را در آنجا باهتزاز در آورده اند.
جالب اينكه اين ايوان در وسط شهر عظيم مدائن واقع بوده و در جلو ايوان ، ميدان وسيعى بوده است و از آخر ايوان تا لب دجله ، باغها و بوستانهاى شهر مدائن به يكديگر اتصال داشته و اين امر نمايانگر يك منظره رويائى معطرى بوده است .
در دو طرف ايوان دو رشته عمارتهاى چند طبقه ، شبيه يكديگر ساخته شده كه بواسطه غرفه ها به هم متصل مى شده و همه ستونهاى آن از سنگهاى مرمر نفيس و برنز بوده است . (63)
از هنگامى كه اين ايوان پر شكوه ساكنان سرمست خود را از دست داده و جاى آن مغروران جاه و جلال و مال خالى مانده است ، كمتر كسى است كه از كنار آن گذشته و كلمات عبرت انگيزى نگفته باشد منتهى هر قدر هشيارتر به همان نسبت كلماتش هم حكمت آميزتر و عبرت انگيزتر بوده است .
روزى امير مؤ منان (ع ) به قصد سرزمين تاريخ ساز ((صفين )) براى مبارزه با قهرمانان ظلم و جنايت معاويه ، از كنار اين ايوان گذشت .
بقاياى عظيم ساختمانهاى ساسانيان را مشاهده كرد، يكى از همراهان از روى عبرت اين شعر را خواند:
جرت الرياح على رسوم ديارهم
|
يعنى : باد بر ويرانه هاى خانه هايشان مى وزد، گويا آنها فقط چند روزى نوبت داشتند كه در اين تالار بنشينند و نشستند و گذاشتند و گذشتند.على (ع ) فرمود چرا اين آيات را نخواندى :
((كم تركوا من جنات و عيون و زروع و مقام كريم و نعمة كانوا فيها فاكهين كذلك و اورثناها قوما آخرين فما بكت عليهم السماء والارض و ما كانوا منظرين .))
((چه بسيار باغها و چشمه سارها و كشتزارها و جايگاهى ارجمند و نعمتى كه در آن شادمان بودند، بجا گذاشتند، اين چنين است رسم روزگار كه ما آنها را به قومى ديگر ميراث داديم ، آنگاه آسمان و زمين بر آنها نگريست و از مهلت دادگان نبودند))(64)
سپس فرمود:
براستى كه اينها وارث پيشينيان بودند، ولى طولى نكشيد كه ديگران وارث آنها شدند، نعمتهاى الهى را سپاسگزارى نكردند، در حال معصيت ، دنيا از آنان ربوده شد، اى مردم ! كفران نعمت نكنيد تا مبادا بر شما نقمت (و بلا) فرود آيد. (65)
از جمله كسانى كه هنگام عبور از كنار اين ايوان خاطره عبرت آميز خود را در ضمن قصيده اى مجسم ساخته است ، حكيم خاقانى شروانى شاعر معروف قرن ششم است ، وى همراه كاروان حج ، هنگام مراجعت از كعبه به شروان ، وقت عبور از مدائن اين قصيده را در وقت مشاهده اين ايوان سروده است :
هان اى دل عبرت بين از ديده نظر كن هان
|
ايوان مدائن را آئينه عبرت دان
|
يكره زره دجله منزل به مدائن كن
|
وز ديده دم دجله بر خاك مدائن ران
|
از آتش حسرت بين بريان جگر دجله
|
خود آب شنيدستى كآتش كندش بريان
|
گه گه به زبان اشگ ، آواز ده ايوان را
|
تا آنكه بگوش دل پاسخ شنوى زايوان
|
دندانه هر قصرى پندى دهدت نونو
|
پند سر دندانه ، بشنو زبن دندان
|
گويد كه تو از خاكى ما خاك توايم اكنون
|
گامى دو سه بر ما نه اشكى دو سه هم بفشان
|
از نوحه جغد الحق مائيم بدردسر
|
از ديده گلابى كن دردسر ما بنشان
|
آرى چه عجب دارى كاندر چمن گيتى
|
جغد است پى بلبل نوحه است پس از الحان
|
اين است همان درگه كو راز شهان بودى
|
حاجب ملك بابل هند و شه تركستان
|
اين است همان ايوان كز نقش رخ مردم
|
خاك در او بودى ايوان نگارستان
|
از است پياده شو بر نطع زمين رخ نه
|
زير پى پيلش بين شه مات شده نعمان
|
مستست زمين زيرا كه خورده است بجاى مى
|
در كاءس سر هرمز خون دل نوشروان
|
كسرى و ترنج زر، پرويز و به زرين
|
بر باد شده يكسر با خاك شده يكسان
|
پرويز به هر بزمى زرين تره گستردى
|
كردى زبساط خود زرين تره را بستان
|
پرويز كنون گمشد زان گمشده كمتر گوى
|
زرين تره كو بر گور رو ((كم تركوا)) برخوان
|
گوئى كه كجا رفتند اين تاجوران يكيك
|
زايشان شكم خاكست آبستن جاويدان
|
خون دل شيرين است آن مى كه دهد رزبان
|
زآب و گل پرويز است آن خم كه نهد دهقان
|
از خون دل طفلان سرخاب ، رخ آميزد
|
اين زال سفيد ابرو وين بام سيه پستان
|
|
از ورق گردانى ليل و نهار انديشه كن
جمعيت از هر سو سيل آسا به مسجد جامع كوفه سرازير مى شدند صحنه كاملا غير عادى به نظر مى رسيد، و مى بايست چنين باشد، زيرا كه مردم زير چكمه ظلم بنى اميه به ستوه آمده بودند، و هر لحظه در انتظار برگشتن ورق تيره زمامداران اموى به سر مى بردند، و اينك شنيده اند كه مردى به نام ((سفاح )) يعنى خون ريز، ملقب گرديده و نامش عبدالله است و به دو واسطه ، نسبش به عبدالله بن عباس پسر عموى پيامبر اسلام (ص ) مى رسد، پرچم مخالفت بر ضد بنى اميه برافراشته و به نام او در مسجد جامع كوفه از مردم بيعت گرفته مى شود. (66)
سفاح طرفداران بسيار پيدا كرد، آنچنانكه خود را براى مقابله و نبرد با مروان (آخرين خليفه اموى ) آماده ديد، عموى خود عبدالله بن على را فرمانده سپاه بيكرانى كرد و آن سپاه را به جنگ با مروان روانه ساخت . مروان به محض اطلاع از حركت سپاه سفاح ، با تشكيل سپاه از شهر ((حران )) حركت كرده تا با سپاه دشمن مقابله كند.
اين دو سپاه در منزلگاه ((زاب )) در كنار رود آبى در برابر هم قرار گرفتند آتش نبرد درگرفت و شعله ور شد، مروان خود و سپاه خود را در معرض شكست ديد، از اينرو با مركب خود از ميان سپاه بيرون جهيد و فرار را بر قرار اختيار كرد، بسيارى از سربازان او كه از مردم شام بودند بر اثر تعقيب سپاه سفاح ، به رودخانه كنار ((زاب )) افتادند و در آن غرق بحر فنا گشتند.(67) نكته بسيار جالب ، علت فرار مروان است كه باعث فرار لشكريان او و در نتيجه علت سقوط حكومت هزار ماهه بنى اميه گرديد و آن اينكه مروان در بحبوجه گيرودار جنگ از سپاه خود جدا گشته ، در گوشه اى از بيابان از اسبش پياده شد تا ((ادرار)) كند، در همين لحظه ، ناگهان اسب رم كرد و به طرف سپاه مروان روان گشت ، سپاهيان او چون اسب را بى صاحب ديدند، تصور كردند كه مروان كشته شده است ، ناگزير دست از جنگ كشيده و دست جمعى به طرف بيابان فرار كردند.
بعضى از ظرفا اين حادثه شگفت را با اين جمله بيان مى كند:
ذهبت الدولة ببولة
يعنى دولت و شكوه بنى اميه با يك ادرار كردن از دست رفت .
مروان پس از اين فرار همانند سگ پاسوخته ، در اطراف شهرها و روستاها، سرگردان مى گشت ، مردم كه از او و اسلافش ، جز ستم و خيانت نديده بودند، به او اعتنا نكردند و در خانه ها پناهش ندادند.
عبدالله بن على به طرف شهر ((حران )) آمد و قصر مروان را در آنجا خراب كرد، و خزائن اموال او را در آنجا غارت نمود، سپس به جانب دمشق رفت و آن شهر را محاصره كرد و وليد بن معاوية بن عبدالملك را با عده بسيارى از مردم شام كشت . سپس در تعقيب مروان بطرف نهر اردن سفر كرد و در آنجا عده زيادى از بنى اميه را كه تعدادشان بيش از هشتاد نفر بود كشت .
مورخ معروف ((دميرى )) و غير او نقل كرده اند كه عبدالله فرمان داد كه فرشى بر روى كشتگان بنى اميه گستردند، آنگاه با افسران خود بر روى آن نشستند و طعام طلبيد و در همانجا غذا خوردند در حالى كه بنى اميه در زير آنفرش ناله مى كردند و جان مى دادند، عبدالله گفت : ((اين روز جبران آن روزى كه بنى اميه حضرت ابا عبدالله الحسين (ع ) را كشتند، ولى هرگز جبران آن را نخواهد كرد.))
ارابه زمان بهمين منوال مى چرخيد، تا اينكه طبق فرمان سفاح ، عمويش عبدالله ، ((صالح بن على )) را با عده اى ماءمور دستگيرى مروان كرد صالح پس از صدور اين فرمان ، با همراهان خود به تعقيب مروان پرداختند، تا آنكه وى را در قريه ((بونصر)) يافتند: بى درنگ او را محاصره كردند، به نقلى اين وقت شب بود، در اثناء درگيرى ، نيزه اى به تهيگاه او زدند كه او را از پاى درآورد، در اين هنگام سرش را از بدنش جدا نمودند و به زندگى كثيف و وجود پليد او خط بطلان كشيدند.
جالب توجه و عبرت انگيز، اينكه : مروان در اين بحران ، شنيده بود كه يكى از غلامانش رازى را نزد دشمن آشكار ساخته است ، زبان او را بريده و دور انداخته بود، و گربه اى آن را ديده و خورده بود، و پس از آنكه مروان كشته شد، سرش را قطع كردن و زبانش را بريدند و دور انداختند، همان گربه به سراغ آن زبان آمد و آن را خورد!(68) اين است سرانجام آنانكه درست نينديشيدند و فرجام كار را نديدند.
|
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: <-TagName->